ای خجل از چهرهٔ تو آفتاب
آفتاب از عرصه شد در پیچ وتاب

شد سیه از خِجلت گیسوی دوست
چهرهٔ ریحان در وی مُشکِ ناب

ساقیا جان بر لب آمد از عطش
حُسن بذلِ باده باشد بی حساب

ساقی از مَخموری هندوی چشم
آسمان را همچو من دارد خراب

پنجه دست لبم هرگز نشد
از گل بوس رخ او کامیاب

باشد از بخت بدم یا از سپهر
کو به پیش دشمنم دارد عتاب

هر چه گویم در حَقِش باشد خطا
چون دانان نمی آید صواب

چشم حق بین هر که دارد آگه است
نیست عیش دور کردن جز سراب

"حسرت"از الطاف ساغر عاقبت
شد به فیض وصل جانان فیض یاب


مولانا حسرت نراقی



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Paula سايت استرانگ جکستان و اسستان در خنده بازار امیرمحمد قنبرپور چهارمحالی rmsft تابلو روان پست هايي از آمادگي دفاعي parsa